کیارشکیارش، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
عشقمونعشقمون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

کیارش و کیان شاهزاده های کوچولو مامان وبابا

کلاغ پر

چند روز پیش که خاله پریسا اومده بود خونمون یه بازی جدید بهت یاد داد شما هم هر موقع از بازی با اسباب بازیها خسته میشی کلاغ پر بازی میکنی انگشت اشارتو میذاری زمین و بردی داری میگی پ......ااا( پر) قربونه زبون شیرینت   لی لی حوضک هم خیلی دوست داری وقتی میگم لی لی زود میای جلو دستتو باز میکنی بعضی وقتا میبینم خودت داری کف دست میکشی و میخونی ییییییییییی( لی لی) عاششششششششقتم دلبرکم
6 تير 1395

راه رفتن پسر گلی

سلام پسر عزیزم از بیستم اردیبهشت که فقط دنبال شما افتادم از همون روز از چهار و پنج قدم شروع کردی تا الان که حسآبی مسلط شدی در حال دویدنی قربونت برم فدای قدمهات بشم یه لحظه هم نمیشینی از هر جایی سر در میاری منم نمیتونم چشم ازت بردارم وروجک تازه کلی برای خودت صحبت میکنی وقتی میخوای کاری انجام بدی ومیدونی کار درستی نیست جلوی روم تو چشمام نگاه میکنی با کلمه هایی که خودت معنیشونو میدونی سر منو شیره میمالی دلبرک  اون لحظه میخوام درسته قورتت بدم ،این روزا کارای جدید و عجیبی انجام میدی حیف که وقت نمیکنی برات بنویسم عشق مامان، مامان و بابا و دردر و به به و ... رو هم میگی چند روز دیگه تولد یکسالگیت مامآن در حال تدارک جشن برای بعد ماه رمضان ...
6 تير 1395

اولین کلمه کیارشم

سلام عشق مامآن امروز 22.2.95 اولین کلمه زندگیت و گفتی البته آواهای زیادی رو تکرار میکنی ولی این یکی رو با نشون دادن گفتی قربونت برم امروز وقتی با هم اون پازل اندام ها رو که از نمایشگاه کتاب خریدیم رو کار میکردیم تا شما تکرار کنی با نشون دادن گفتی دت (دست) وقتی تکرار میکردم تا سین هم بگی ت رو کشیده میکردی الهی فدای صدات بشم که با شنیدنش قلبم آروم میگیره ، دا (دالی)رو هم خیلی وقته بازی کردنی میگی یادم رفته بود برات بنويسم. عااااااااااااااشقتم عزیزکم  
23 ارديبهشت 1395

نمایشگاه کتاب(بیست ونهمین)

سلام قند عسل مامان از نمایشگاه کتاب چندتا کتاب و ... برات خرید البته امسال چیز زیادی نگرفتم چون لگو و کتابهای سال پیشرو هنوز استفاده نکردی،موقع ورود یکم خواب آلود بودی حال نداشتی ولی بعد از گرفتن یه بادکنک کلی ذوق کردی و بازی کردی ای بابا ترکید!!!! بادکنک رو انقدر با ناخنت فشار دادی تا ترکید الهی فدات بشم خیلی ناراحت شدی  میخواستی بادکنک بچه های دیگه رو با گریه بگیری که بالاخره بابا جون یکی برات گرفت اینجا هم داری نقشه میکشی تا بادکنک بگیری اینم چیزایی که گرفتیم مجموعه حواستو جمع کن که فعلا برای شما زوده، پازل اندام که خیلی خوشت اومده، دفتر نقاشی، کتاب اریگامی برای درست کردن اشکال خوشگل برای پسر خوشگلم ...
23 ارديبهشت 1395

تعطیلات عید مبعث

 سلام عزیزم تعطیلات عید مبعث منو شما و باباجون باهم رفتیم مکتو یه روزم رفتیم بناب تا  کباب سنتی اونجارو امتحان کنیم ولی کبابها ی باباجون دسته کمی از کباب اونجا ندارها.  اینجا بابا جون داشت به درختا میرسید شما هم داشتی نقشه میکشیدی از دست من فرار کنی بری که این کارم کردی اینجا هم بازار هشترود منتظر باباجونی تا برگرده داشتی بوووووووووو میکردی پارک مسافر مراغه ، اولین بار بود مراغه میرفتم واقعا شهر زیبایی خیلی لذت بردم انقدر سرسبز که فکر میکنی توی یکی از شهرهای شمالی   راه برگشت از بناب قربونت برم از پنج شش ماهگی شایدهم زود تر خیلی علاقه داشتی بری بغل باباجون پشت فرمون و فرمون رو بگیری وب...
21 ارديبهشت 1395

این روزها...

    رفته بودیم مهد دنبال خاله نسترن یه روز پارکی شما مثل باباجونت کباب دوست داری برات کباب خونگی درست میکنم این دفعه استثنا به درخواست خاله کوچولو ازبیرون گرفتیم ...
24 فروردين 1395

نوروز 95 و...

سلام جیگر مامان شروع سآل جدید کنار فرشته زمینیمون خیلی قشنگ شده قربونت برم امسال جز بهترین سالهای عمرمه چون سال جدید رو کنار پسر نازم تحویل کردم عاشقتم عید امسال با وجود وروجکی مثل شما از بیشتر کارا موندیم یه خونه تکونی نصفه یه خرید نیمه کاره و ... هفت سین هم نتونستم بچینیم این شد که با هفت سین خاله پریسا از شما عکس گرفتیم فقط منتظر یه فرصت بودی تا تخریبش کنی مخرب کوچولو! سوم فروردین هم تولد سبحان جونی بود رفتیم خونه خاله نسرین داشتیم میرفتم خونه خاله الهام یه عروسک فروش یه کار جالب کرده بود تمام بره ها رو کنار جاده روی چمن ها چیده بود من هم از فرصت استفاده کردم از شما کنار بره کوچولو ها عکس گرفتم و یکیشم برات خریدم ...
21 فروردين 1395