کیارشکیارش، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
عشقمونعشقمون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

کیارش و کیان شاهزاده های کوچولو مامان وبابا

واکسن شش ماهگی

مرد کوچولو امروز با مامان ژیلا رفتیم مرکز بهداشت واکسن شش ماهگیتم زدی الهی فدات بشم اولش یکم گریه کردی ولی زود آروم شدی عزیزم وقتی برگشتیم خوابیدی ولی بعداز بیدار شدن اصلا حال نداشتی وقتی نگاهت میکردم دلم کباب میشد دوست داشتم مثل همیشه بپر بپر و بازی کنی،ولی قطره استامينوفن خوب اثر کرد زود خوب شدی فعلا فقط ژست چهار دستو پا رو میگیری دستا و زانوهاتو میذاری زمین تاب میخوری بعد با یه شتاب و پرش خودتو به مقصد میرسونی قربونت برم از امروز به بعد حریر بادوم و سوپ به غذات کمکی اضافه شد قطره آهنم باید بهت بدم که خیلی نگران اون دندونای خوشگلتم ولی سلامتیت از همه چی مهمتره عشقه مامان سعی میکنم با مسواک زود دندوناتو تمیز کنم تا سیاه نشن مرواریدات ...
16 دی 1394

فرار از آلودگی

سلام عمر مامان یه هفته ایی خونه نبودیم نتونستم برات بنویسم ،بخاطر آلودگی هوا از تهران خارج شدیم رفتیم ویلا مکتو تا چند روزی از آلودگی دور باشیم، باباجون خیلی توی این هوا اذیت میشد و دائماً سرفه میکرد،این اولین سفر سه نفره ما بود،اول قرار بود تا جمعه بمونیم که با برف و کولاک شدید یه هفته موندگار شدیم،آخه تمام جاده ها بسته شده بود هوا اونجا خیلی سرد بود من که وقتی بیرون میرفتم تا استخونام یخ میزد ولی با این حال به قول بابا جونی اون صفای خودشو داره،وقتی به آسمون آبی و پاک با ابرای پنبه ایی شکل اونجا نگاه میکنی سرمای هوا از یادت میره من که دوست داشتم فقط به آسمون نگاه کنم انگار خیلی وقت بود آسمونو ندیده بودم از بس همیشه پشته کلی دوده هیچ موقع ...
16 دی 1394

پسر درس خون مامان

گل پسرم قبل از اینکه بدنیا بیای چندتا کتاب و لوگو از نمایشگاه کتاب خریدم تا بعد از اومدنت باهات کار کنم اینم یکی از اون کتاب هاست که برای سه ماهگی تا شش ماهگیه، یه کتاب بصری مخصوص نوزاد، قربون پسر درس خونم برم شما هم این کتابو خییییلی دوست داری و خیلی هم علاقه نشون دادی ، دیگه روزای آخره کار با این کتابه بعد از شش ماهگیت میخوام 'باما'باهات کار کنم عزیزم امیدوارم نتیجه خوبی داشته باشه. ...
6 دی 1394

فرنی خوردن کیارش جونی

عشق مامان پنج ماهه که شدی شروع کردم به شما غذای کمکی فرنی بدم چون احساس میکردم سیر نمیشی عزیزم ،خدارو شکر خیلی دوست داری و استقبال کردی  فدات بشم، هر وقت قاشقو میذارم دهنت با اون دندونای خوشگله صدفیت محکم میگیری و میخندی بلا کوچولو مامان قربونت برم عاشق این شیطنت هاتم عسلم ...
6 دی 1394

آش دندونی

کیارش جونم بالاخره اش دندونیتم پختیم دیروز که مامان ژیلا اومده بود خونمون تا مراقب شما باشه تا من به کارام برسم یهو تصمیم گرفتیم آش درست کنیم و دور هم بخوریم.بازم با دست پخت بینظیره مامان ژیلا،خیلی خوشمزه شده بود، اول شما خودت آشتو تست کردی قبل ریختنه حبوبات خیلی هم لذت بردی عزیزم این خاله کوچولو هم عاشق عکس گرفتن با شماست همش میگه من میرم حاضر شم از منو کیارش عکس بنداز   ...
5 دی 1394

شب یلدایی

پسر گلم شب یلدا خونه مامان ژیلا دعوت بودیم منم تصمیم گرفتم یه دسر یلدایی درست کنم و ببرم،پاناکوتا با ژله انار و بارک شکلات درست کردم خاله پریسا هم دونات و مسقطی با طرح هندونه درست کرده بود و مامان ژیلا هم از اون فسنجونهای بینظیرش درست کرده بود، خیلی خوش گذشت بهترین شب یلدا برای من بود،شما پسر کوچولو مامان قبل شام خوابیدی و آخر شب بیدار شدی، اگه بیدار بودی با دیدن اون همه خوراکی که از هیچ کدوم نمیتونی بخوری کلی جیغ میزدی و ذوق میکردی و وقتی میدیدی چیزی به شما نمیرسه گریه میکردی، پس آفرین به پسرم که ترجیح داد استراحت کنه تا گریه الهی فدات بشم جیگر مامان ، البته ناگفته نمونه که بابا جون دور از چشم مامان بعضی وقتا یه چیزایی بهت میده تست کنی عک...
2 دی 1394

این روزهااااا

سلام پسر کوچولو مامان الهی فدات بشم هر وقت به روی ماهت نگاه میکنم خدا رو شکر میکنم که یکی از فرشته هاشو به من داده خدای مهربون نگهدارت باشه عزیزدلم قربونت برم امروز صبح کف دستاتو گذاشته بودی زمین سر و سینتو بلند کردی دیگه داری برای چهار دست و پا رفتن خودتو آماده میکنی پسر زرنگ مامان، کل خونرو حسابی گشتی رفته بودی سراغ شمع های روی میز تلویزیون دیگه باید وسایلی که برای شما خطرناکرو جمع کنم وروجک  راستی دو روز پیش تولد مامان بود اولین تولدم که پسرک نازم بود، خونه مامانی بودیم مامانی و عمه مریم و خاله هاجر بابا خیلی زحمت کشیدن تولد منو جشن گرفتن خیلی خوش گذشت ایشالا بتونم خوبی هاشونو جبران کنم قربونت برم عکست خوب نیوفتاده بود تا...
24 آذر 1394