کیارشکیارش، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره
عشقمونعشقمون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

کیارش و کیان شاهزاده های کوچولو مامان وبابا

محرم 94

پسر گلم اولین سال عزاداری امام حسین که شما شرکت کردی ،ایشالا امام حسین نگهدارت باشه عزیزدلم   قربونت برم شام غریبان برای سلامتیت نذر کرده بودم ببرمت هیئت بابا جون شمع روشن کنیم  و نذری بدیم  نذری هفتم امام رو بردیم پشت بوم خونه مامان ژیلا پختیم چون خونه خودمون جا نبود اینم کیارش مامان که موقع کشیدن غذا خواب بود ...
15 آذر 1394

اولین روز پارکی

نفس مامان اینجا پارک آب وآتشه با خاله پریسا و عمو مهدی رفتیم، من و بابا جون قبلا که خدا هنوز پسر نازمونو بهمون نداده بود اکثر شبا میومدیم اینجا پیاده روی که بالاخره شما هم اومدی کیارش در حال نگآه کردن به پل طبیعت که تو عکس خوب نیوفتاده ...
6 آذر 1394

سفر به مکتو!!!!!!!!

پسر گلم بازم با مامان ژیلا اینا رفتیم مکتو چون باباجون تبریز کار داشت ایبار هوا خیلی سرد شد و موندیم تو خونه قرار بود برگشتنی بریم شمال ولی با بارون شدیدی که میبارید پیشمون شدیم اینم شما و خاله جونت ...
6 آذر 1394

عید قربان و مکتو!

عزیزم عید قربان تصمیم گرفتیم با مامان ژیلا اینا و خاله ها بریم مکتو وبابا جونی اونجا یه گوسفند کوچولو برای بازنشستگیش قربونی کنه،قرار بود یه بره باشه ولی باباجون و عموها رفته بودن این بز کوچولو رو گرفته بودن،یکم هوا سرد بود ولی با این حال خیلی خوش گذشت سبحان و خاله نسترن که خیلی کیف کردن و آتیش سوزوندن ایشالا ساله دیگه شما هم همراهیشون میکنی قند عسل   ...
6 آذر 1394

شروع شیطونی عسل مامان

مرد کوچولو من دیگه داره بزرگ میشه و شیطونیاش شروع شده ،عسل من برمیگردی روی شکمت و راحت همجا رو دید میزنی، اولش نمیتونستی گردن بگیری وقتی میچرخیدی گریه میکردی بعد از چند روز یاد گرفتی  دو ماهگی  دوماه و بیست روزه  الهی فدای نگاه کردنت بشم عشق مامآن نفسممممممم   ...
6 آذر 1394

دوباره سفر به مکتو...

عزیزم چند هفته بعد دوباره با مامانی و حاجی بابا رفتیم مکتو آخه بابا جون میخواست بره تبریز ماهم خواستیم از این فرصت استفاده کنیم و آب و هوایی عوض کنیم باهاش رفتیم، قربونت برم عسل مامان نتونستم ازت عکس بندازم چون که این بار خیلی اذیت شدی بخاطر دل دردات همش گریه کردی فدات شم پسر نازم انشاا... همیشه سلامت باشی و هیچ دردی نداشته باشی نفس کوچولو مامان.
25 آبان 1394

سفر به مکتو و...

عزیزدلم دیگه داری مارکوپلو میشی! چهل روزت که تموم شد با مامان ژیلا اینا رفتیم روستای مکتو ویلایی که بابا جون ساخته.باباجون خیلی دوست داشت شما رو هم هرچه زودتر ببره مکتو، قبل از تولدت برنامه ریزی هاشو کرده بود که وقتی رفتیم اونجا یه گوسفند دیگه برات قربونی کنه، حدود یه هفته اونجا موندیم خیلی خوش گذشت حسابی استراحت کردیم و از آب وهوا پاکش استفاده کردیم بازم پسرگلم با مامانش همکاری کرد الهی فدات بشم . اینم شما و خاله نسترن عسل ابجی، قربون پسرم برم که آفتاب چشمای نازشو اذیت میکنه چشماشو بسته    یه روزم از مکتو رفتیم سراب که زادگاه بابا جونییه و بعد از اونم رفتیم سرعين. پارک سراب    ...
20 آبان 1394