کیارشکیارش، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
عشقمونعشقمون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

کیارش و کیان شاهزاده های کوچولو مامان وبابا

تولد دو سالگی کیارش جونم

تولد دو سالگی کیارش جون و جشن چهل روزگی کیان😉 قربون خندهات بشم من مامانی تم تولد کیارش جون هم هنر خاله پریسا بود 😚از اونجایی که کیارش عاشق ماشینه🚗🚒🚑🚕🚘 تم ماشین انتخاب کردیم ممنون خاله پریسای مهربون😙💐 ...
30 آبان 1398

عید فطر ۹۶

  سلام پسرای عزیزم😘😘 عید فطر به خونه حاجی بابای مامان رفتیم برای نامگذاری کیان جون👶همه اونجا جمع بودن حاجی بابا هم زحمت کشیدن گوش کیان اذان خوندن   بغل فریبا خاله یه لبخند کوچولو همراه اخم😂فدای پسر جدی ایم بشم من اینجا یه روز قبل درحال پرو لباس توسط مامان😁   ...
30 آبان 1398

میوه باغ زندگیمون کیان

                         میوه باغ زندگیمون کیان روز     ۲۴ ماه     اردیبهشت سال    ۱۳۹۶خورشیدی در بیمارستان  اقبال      قدم به دنیا نهاد وزن     ۳۵۵۰ kg قد       ۵۱ cm دورسر  ۳۵ cm در ۳۱ روزگی ختنه شد عکس ساعاتی پس از تولد   ...
31 مرداد 1396

مادرانه۲

سلام عزیزای دلم پسرم کیان توی یک شب زیبای بهاری متولد شد۹۶/۲/۲۴ اون شب وقتی باباجون اومد خونه حدودا ساعت ۸ شب بود حس کردم دیگه وقته اومدنه پسرمه باباجون با مامان ژیلا تماس گرفت تا بیاد پیشمون،کیارش با باباجونی رفت پیشه خاله نسرین،این اولین شبی بود که از کیارش جدا بودم وقتی ماشین دور میشد انگار که قلبم داشت از جاش کنده میشد خیلی لحظه سختی بود دوری از کیارشم.ساعت یازده رسیدیم بیمارستان و ساعت ۱:۳۰ بامداد کیانم متولد شد و دوباره حس مادرانه و یک آوای قشنگ دیگه از زندگی رو شنیدم وقتی تو بغلم گرفتمش چشماش باز بود نگاه میکرد نفسه مامان،خانم پرستار کمک کرد تا شیر بخوره و بعدش برد تا باباجونشو ببینه،فردای اون روز مرخص شدیم وقتی رسیدیم خونه دیدم...
31 مرداد 1396

بزرگ مرد کوچکم

کیارش عزیزم  بعد از یکسال دوباره فرصت اینو پیدا کردم تا بیام خاطرات قشنگ کودکیتو ثبت کنم، توی یکسال گذشته خیلی روزهای خوبی و البته سختی رو باهم گذروندیم الان دیگه شما یه داداش کوچولو داری،روزهای در انتظار داداشی مجبور شدیم توی هجده ماهگی شمارو از شیر بگیریم با اینکه خیلی برام سخت و ناراحت کننده بود،بازم پسره بزرگ من مثل یه مردکوچک با همه چی زود کنار اومد و مامانشو همراهی کرد تا اون روزها زودتر بگذره قربونت برم مرد کوچک و شجاع من دوسسسسست دارم چ ...
31 مرداد 1396

کلاغ پر

چند روز پیش که خاله پریسا اومده بود خونمون یه بازی جدید بهت یاد داد شما هم هر موقع از بازی با اسباب بازیها خسته میشی کلاغ پر بازی میکنی انگشت اشارتو میذاری زمین و بردی داری میگی پ......ااا( پر) قربونه زبون شیرینت   لی لی حوضک هم خیلی دوست داری وقتی میگم لی لی زود میای جلو دستتو باز میکنی بعضی وقتا میبینم خودت داری کف دست میکشی و میخونی ییییییییییی( لی لی) عاششششششششقتم دلبرکم
6 تير 1395