مادرانه
میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست
که می توان با آن به رنج های زندگی هم دل بست
و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست
میلاد تو معراج دستهای من است
وقتی عاشقانه تولدت را شکر میگویم
عزیزدلم بالاخره نه ماه انتظار با همه شیرینی و سختیاش تموم شد،روزهای آخر من و باباجون برای دیدنت لحظه شماری میکردیم تا پسرگلمونو ببینیم،ازبین چندتا اسمی که در نظرمون بود کیارش رو انتخاب کردیم که اسم یکی از شاهزاده های ایرانی به معنی جوانمرد بود،بابا جون هر روز باهات صحبت میکرد و اسمتو صدا میزد با لگد زدن جواب میدادی، ماشاا... انقدر پرجنب و جوش بودی که شبا منو از خواب بیدار میکردی فسقلی.یه روز گرمه تابستون(11/4/94) حس کردم وقت اومدن پسرمه وقتی به بابا جون گفتم سریع به مامان ژیلا زنگ زد که بیاد پیشمون،مامان ژیلا و باباجونیی زحمت کشیدن اومدن دنبالمون حدود ساعت 2 بعد از ظهر رفتیم بیمارستان و شما ساعت 6و35 دقیقه به دنیا اومدی وقتی صدای گریه هاتو شنیدم تازه فهمیدم مادر شدن یعنی چی، بهترین و زیباترین آوای زندگیم بود،اولش شیر نمیخوردی خیلی ناراحت شده بودم ولی خانم پرستار گفتن صبر داشته باش الان خوابیده، بیدارت کرد و پسر نازم شیرخورد آخه اصلا دوست نداشتم شیر خشک بهت بدم عزیزم اون شب تو بیمارستان موندیم مامان ژیلا هم پیشمون موند، اون شب تا صبح با مامان ژیلا بیدار بودیم در حال جواب دادن تلفن! چون ماه رمضون بود خاله ها تا سحرچند دفعه زنگ زدن دستشون درد نکنه.فردا صبحش مامانی و عمه مریم زحمت کشیدن اومدن ملاقاتمون ظهر هم مرخص شدیم همگی رفتیم خونه مامان ژیلا، بابا جون برای سلامتیمون یه گوسفند قربونی کرد و با خانواده من و بابا جون تولد پسرمونو جشن گرفتیم.