کیارشکیارش، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
عشقمونعشقمون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

کیارش و کیان شاهزاده های کوچولو مامان وبابا

تعطیلات عید مبعث

 سلام عزیزم تعطیلات عید مبعث منو شما و باباجون باهم رفتیم مکتو یه روزم رفتیم بناب تا  کباب سنتی اونجارو امتحان کنیم ولی کبابها ی باباجون دسته کمی از کباب اونجا ندارها.  اینجا بابا جون داشت به درختا میرسید شما هم داشتی نقشه میکشیدی از دست من فرار کنی بری که این کارم کردی اینجا هم بازار هشترود منتظر باباجونی تا برگرده داشتی بوووووووووو میکردی پارک مسافر مراغه ، اولین بار بود مراغه میرفتم واقعا شهر زیبایی خیلی لذت بردم انقدر سرسبز که فکر میکنی توی یکی از شهرهای شمالی   راه برگشت از بناب قربونت برم از پنج شش ماهگی شایدهم زود تر خیلی علاقه داشتی بری بغل باباجون پشت فرمون و فرمون رو بگیری وب...
21 ارديبهشت 1395

این روزها...

    رفته بودیم مهد دنبال خاله نسترن یه روز پارکی شما مثل باباجونت کباب دوست داری برات کباب خونگی درست میکنم این دفعه استثنا به درخواست خاله کوچولو ازبیرون گرفتیم ...
24 فروردين 1395

نوروز 95 و...

سلام جیگر مامان شروع سآل جدید کنار فرشته زمینیمون خیلی قشنگ شده قربونت برم امسال جز بهترین سالهای عمرمه چون سال جدید رو کنار پسر نازم تحویل کردم عاشقتم عید امسال با وجود وروجکی مثل شما از بیشتر کارا موندیم یه خونه تکونی نصفه یه خرید نیمه کاره و ... هفت سین هم نتونستم بچینیم این شد که با هفت سین خاله پریسا از شما عکس گرفتیم فقط منتظر یه فرصت بودی تا تخریبش کنی مخرب کوچولو! سوم فروردین هم تولد سبحان جونی بود رفتیم خونه خاله نسرین داشتیم میرفتم خونه خاله الهام یه عروسک فروش یه کار جالب کرده بود تمام بره ها رو کنار جاده روی چمن ها چیده بود من هم از فرصت استفاده کردم از شما کنار بره کوچولو ها عکس گرفتم و یکیشم برات خریدم ...
21 فروردين 1395

سفر مشهد

عشقه مامان بعد از تولد شما چند باری تصمیم گرفتیم بریم پابوس آقا امام رضا که نشد بالاخره آقا مارو طلبید بیست اسفند 94 با خاله نسرین اینا رفتیم  اینجا پاساژ وصال که شما و سبحان جیگر خاله محو تماشا آب نمای وسط پاساژ شدید  ...
21 فروردين 1395

ایستادن مرد کوچولو مامان

پسرک من در 15 اسفند 1394 درسن 8ماه و 5 روزگی بدون کمک به مدت 30 ثانیه ایستاد، الهی فدات بشم عشق مامان فقط دارم لحظه شماری میکنم با اون پاهآی کوچولوت قدم برداری،وقتی دستامو باز میکنم بیای توی بغلم بزرگترین امید زندگیم دوسسسسسسسسسسسستت دارم عشقم
17 اسفند 1394

سومین سالگرد ازدواج مامان و بابا

پسر کوچولو دیشب سومین سالگرد ازدواج مامان بابا بود ،اولین جشن سالگردی که ثمره عشقمون کنارمون بود ،چون با اومدنت زندگیمون خییییییییییییلی زیباتر شده،هرروز و هر لحظه خدا رو شکر میکنیم برای اینکه یه فرشته کوچولو به ما داده قربونت برم عاشششششششقتم پسرم اینم شما در حاله ناخنک زدن به کیک بابا جون هر کاری کرد نتونست جلوتو بگیره آخر کاره خودتو کردی وروجک     موهاتون بابا جون برات فشن درست کرده    ...
4 اسفند 1394