کیارشکیارش، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
عشقمونعشقمون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

کیارش و کیان شاهزاده های کوچولو مامان وبابا

بزرگ مرد کوچکم

کیارش عزیزم  بعد از یکسال دوباره فرصت اینو پیدا کردم تا بیام خاطرات قشنگ کودکیتو ثبت کنم، توی یکسال گذشته خیلی روزهای خوبی و البته سختی رو باهم گذروندیم الان دیگه شما یه داداش کوچولو داری،روزهای در انتظار داداشی مجبور شدیم توی هجده ماهگی شمارو از شیر بگیریم با اینکه خیلی برام سخت و ناراحت کننده بود،بازم پسره بزرگ من مثل یه مردکوچک با همه چی زود کنار اومد و مامانشو همراهی کرد تا اون روزها زودتر بگذره قربونت برم مرد کوچک و شجاع من دوسسسسست دارم چ ...
31 مرداد 1396

کلاغ پر

چند روز پیش که خاله پریسا اومده بود خونمون یه بازی جدید بهت یاد داد شما هم هر موقع از بازی با اسباب بازیها خسته میشی کلاغ پر بازی میکنی انگشت اشارتو میذاری زمین و بردی داری میگی پ......ااا( پر) قربونه زبون شیرینت   لی لی حوضک هم خیلی دوست داری وقتی میگم لی لی زود میای جلو دستتو باز میکنی بعضی وقتا میبینم خودت داری کف دست میکشی و میخونی ییییییییییی( لی لی) عاششششششششقتم دلبرکم
6 تير 1395

راه رفتن پسر گلی

سلام پسر عزیزم از بیستم اردیبهشت که فقط دنبال شما افتادم از همون روز از چهار و پنج قدم شروع کردی تا الان که حسآبی مسلط شدی در حال دویدنی قربونت برم فدای قدمهات بشم یه لحظه هم نمیشینی از هر جایی سر در میاری منم نمیتونم چشم ازت بردارم وروجک تازه کلی برای خودت صحبت میکنی وقتی میخوای کاری انجام بدی ومیدونی کار درستی نیست جلوی روم تو چشمام نگاه میکنی با کلمه هایی که خودت معنیشونو میدونی سر منو شیره میمالی دلبرک  اون لحظه میخوام درسته قورتت بدم ،این روزا کارای جدید و عجیبی انجام میدی حیف که وقت نمیکنی برات بنویسم عشق مامان، مامان و بابا و دردر و به به و ... رو هم میگی چند روز دیگه تولد یکسالگیت مامآن در حال تدارک جشن برای بعد ماه رمضان ...
6 تير 1395

اولین کلمه کیارشم

سلام عشق مامآن امروز 22.2.95 اولین کلمه زندگیت و گفتی البته آواهای زیادی رو تکرار میکنی ولی این یکی رو با نشون دادن گفتی قربونت برم امروز وقتی با هم اون پازل اندام ها رو که از نمایشگاه کتاب خریدیم رو کار میکردیم تا شما تکرار کنی با نشون دادن گفتی دت (دست) وقتی تکرار میکردم تا سین هم بگی ت رو کشیده میکردی الهی فدای صدات بشم که با شنیدنش قلبم آروم میگیره ، دا (دالی)رو هم خیلی وقته بازی کردنی میگی یادم رفته بود برات بنويسم. عااااااااااااااشقتم عزیزکم  
23 ارديبهشت 1395

نمایشگاه کتاب(بیست ونهمین)

سلام قند عسل مامان از نمایشگاه کتاب چندتا کتاب و ... برات خرید البته امسال چیز زیادی نگرفتم چون لگو و کتابهای سال پیشرو هنوز استفاده نکردی،موقع ورود یکم خواب آلود بودی حال نداشتی ولی بعد از گرفتن یه بادکنک کلی ذوق کردی و بازی کردی ای بابا ترکید!!!! بادکنک رو انقدر با ناخنت فشار دادی تا ترکید الهی فدات بشم خیلی ناراحت شدی  میخواستی بادکنک بچه های دیگه رو با گریه بگیری که بالاخره بابا جون یکی برات گرفت اینجا هم داری نقشه میکشی تا بادکنک بگیری اینم چیزایی که گرفتیم مجموعه حواستو جمع کن که فعلا برای شما زوده، پازل اندام که خیلی خوشت اومده، دفتر نقاشی، کتاب اریگامی برای درست کردن اشکال خوشگل برای پسر خوشگلم ...
23 ارديبهشت 1395