کیارشکیارش، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
عشقمونعشقمون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 7 سال و 5 روز سن داره

کیارش و کیان شاهزاده های کوچولو مامان وبابا

عید قربان و مکتو!

عزیزم عید قربان تصمیم گرفتیم با مامان ژیلا اینا و خاله ها بریم مکتو وبابا جونی اونجا یه گوسفند کوچولو برای بازنشستگیش قربونی کنه،قرار بود یه بره باشه ولی باباجون و عموها رفته بودن این بز کوچولو رو گرفته بودن،یکم هوا سرد بود ولی با این حال خیلی خوش گذشت سبحان و خاله نسترن که خیلی کیف کردن و آتیش سوزوندن ایشالا ساله دیگه شما هم همراهیشون میکنی قند عسل   ...
6 آذر 1394

شروع شیطونی عسل مامان

مرد کوچولو من دیگه داره بزرگ میشه و شیطونیاش شروع شده ،عسل من برمیگردی روی شکمت و راحت همجا رو دید میزنی، اولش نمیتونستی گردن بگیری وقتی میچرخیدی گریه میکردی بعد از چند روز یاد گرفتی  دو ماهگی  دوماه و بیست روزه  الهی فدای نگاه کردنت بشم عشق مامآن نفسممممممم   ...
6 آذر 1394

دوباره سفر به مکتو...

عزیزم چند هفته بعد دوباره با مامانی و حاجی بابا رفتیم مکتو آخه بابا جون میخواست بره تبریز ماهم خواستیم از این فرصت استفاده کنیم و آب و هوایی عوض کنیم باهاش رفتیم، قربونت برم عسل مامان نتونستم ازت عکس بندازم چون که این بار خیلی اذیت شدی بخاطر دل دردات همش گریه کردی فدات شم پسر نازم انشاا... همیشه سلامت باشی و هیچ دردی نداشته باشی نفس کوچولو مامان.
25 آبان 1394

سفر به مکتو و...

عزیزدلم دیگه داری مارکوپلو میشی! چهل روزت که تموم شد با مامان ژیلا اینا رفتیم روستای مکتو ویلایی که بابا جون ساخته.باباجون خیلی دوست داشت شما رو هم هرچه زودتر ببره مکتو، قبل از تولدت برنامه ریزی هاشو کرده بود که وقتی رفتیم اونجا یه گوسفند دیگه برات قربونی کنه، حدود یه هفته اونجا موندیم خیلی خوش گذشت حسابی استراحت کردیم و از آب وهوا پاکش استفاده کردیم بازم پسرگلم با مامانش همکاری کرد الهی فدات بشم . اینم شما و خاله نسترن عسل ابجی، قربون پسرم برم که آفتاب چشمای نازشو اذیت میکنه چشماشو بسته    یه روزم از مکتو رفتیم سراب که زادگاه بابا جونییه و بعد از اونم رفتیم سرعين. پارک سراب    ...
20 آبان 1394

مسافر کوچولو

قندعسلم حدودا چهل روزه بودی که با خاله نسرین اینا رفتیم شمال خیلی خوش گذشت با اینکه اول من راضی نبودم ولی با پافشاری زیاد باباجون قبول کردم چون پسرکم خیلی کوچولو بود دلم نمی اومد خدای نکرده اذیت بشه ، ناگفته نمونه شما هم اونجا خیلی پسر خوبی بودی و کلی هم با مامان همکاری کردی الهی فدات بشم عشق مامآن اینم چندتا از عکسهای سفر که کنار ساحل دریای مازندران تو پلاژ حسینی ازت انداختم که شما توی اکثرشون در حال استراحت بودی اینم یه عکس از کولوچه خاله سبحان جونی، داره میره شن بازی و آب بازی جیگر خاله ...
18 آبان 1394

جشن تولد باباجون کیارش جونم

عزیزکم اولین جشن تولدی که شما حظور داشتی تولد باباجون بود( 31/4/94) بابا جون وقتی فهمید شما هم مثل خودش متولد تیرماه میشی خیلی خوشحال شد، میگفت با پسرم دوتایی تولدمونو جشن میگیریم. قربونت برم انشاا... همیشه شاد باشی و لبخند روی لبات باشه عزیزم نفس کوچولو مامان ...
10 آبان 1394