سلام عزیزای دلم پسرم کیان توی یک شب زیبای بهاری متولد شد۹۶/۲/۲۴ اون شب وقتی باباجون اومد خونه حدودا ساعت ۸ شب بود حس کردم دیگه وقته اومدنه پسرمه باباجون با مامان ژیلا تماس گرفت تا بیاد پیشمون،کیارش با باباجونی رفت پیشه خاله نسرین،این اولین شبی بود که از کیارش جدا بودم وقتی ماشین دور میشد انگار که قلبم داشت از جاش کنده میشد خیلی لحظه سختی بود دوری از کیارشم.ساعت یازده رسیدیم بیمارستان و ساعت ۱:۳۰ بامداد کیانم متولد شد و دوباره حس مادرانه و یک آوای قشنگ دیگه از زندگی رو شنیدم وقتی تو بغلم گرفتمش چشماش باز بود نگاه میکرد نفسه مامان،خانم پرستار کمک کرد تا شیر بخوره و بعدش برد تا باباجونشو ببینه،فردای اون روز مرخص شدیم وقتی رسیدیم خونه دیدم...